- فرو جستن
- جستن، جهیدن، به پایین جستن
معنی فرو جستن - جستجوی لغت در جدول جو
- فرو جستن
- پایین جستن پایین آمدن، جستن جهیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بستن، کنایه از پیچیده و دشوار شدن، برای مثال به حاجتی که روی تازه روی وخندان رو / فرونبندد کار گشاده پیشانی (سعدی - ۱۱۳)
بستن مسدود کردن، مضبوط کردن، یا فرو بستن چشم بستن چشم، طمع بریدن
شستن، پاک کردن
تنزل دادن
به مسافرت رفتن به سفر شدن
خاموش کردن آتش یا چراغ
فروشدن، پایین رفتن، درون چیزی رفتن
آرام شدن، تسکین یافتن درد و مانند آن
کاسته شدن از چیزی و از بین رفتن آن
پایین رفتن، فرو رفتن، داخل شدن در چیزی
خاموش شدن
نشستن
کاسته شدن از چیزی و از بین رفتن آن
پایین رفتن، فرو رفتن، داخل شدن در چیزی
خاموش شدن
نشستن
با دقت بستن
آسودگی خواستن، آسوده گشتن آسودگی یافتن آسوده شدن، در پی آسایش و فراغ بر آمدن
پایین گذاشتن بر زمین نهادن، آویزان کردن، پایین افتادن، سست گشتن، آویزان شدن
پایین نشستن، ته نشین شدن، کم شدن حرارت، خاموش شدن، کم شدن حدت چیزی، آرام شدن تسکین یافتن
خاموش کردن (آتش و چراغ) اطفا
بزیر رفتن پایین رفتن، غوطه ور شدن، نفوذ کردن داخل شدن
قطع شدن، از هم گسستن
شرط بستن بر سر چیزی رهن نهادن گرو نهادن: (امام) گفت (یعقوب بن اسحاق کندی را) : بر پاره کاغذ چیزی نویسم اگر تو بیرون آری که چه نبشتم ترا مسلم دارم پس گرو بستند
((~. نِ شَ تَ))
فرهنگ فارسی معین
پایین نشستن، ته نشین شدن، از شدت چیزی کم شدن، خاموش شدن، آرام شدن، تسکین یافتن
بستن، محکم بستن
شرط بستن بر سر چیزی
Indulge
se entregar, amolgar
потворствовать , вмятина
sich hingeben, eindrücken
oddać się, wgniecenie
впадати в розкіш , вмятина
consentir, abollar
se livrer, enfoncer
indulgere, ammaccare
zich overgeven, deuken
लिप्त होना , धक्के से नुकसान पहुँचाना
memanjakan, penyok